سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیروز روز خوبی بود برام:)

اول اینکه اولین حقوق کاریم را دریافت کردم...کمی تا قسمتی خرج کردن این پول لذت بخش تر از پول های دیگه هست:)

دوم اینکه در بین تماس های ارباب رجوع یکی تماس گرفت که پس از پرسیدن نام و نام خانوادگی اون فرد فهمیدم ایشون خواهر دوستی هست که مدت ها ازش بی خبر بودم و از این طریق که کاملا تصادفی بود همدیگه را پیدا کردیم

سومیش خیلی لذت بخش تر بود....و سومین اتفاق دیروز بود که خیلی خوشایند بود....سرگرم کار بودم که خانمی مراجعه کرد قیافه ایشون برام خیلی آشنا بود....یه ده دقیقه ای هم کارشون را راه مینداختم هم تو فکر بودم که من این خانم را کجا دیدم که یه دفعه با دیدن اسمشون روی مهری که پای برگه زده بودن یادم اومد...همون لحظه هم همکارم منو به فامیلیم صدا کرد و این خانم ناگهان گفت خانم فلانی؟گفتم بله..گفت محبوبه خانم .. گفتم بله...منم همون آن گفتم شما منو شناختین؟چه حافظه ای .. چه جوری بعد از این همه سال حتی اسم کوچیک منم یادتون مونده؟...گفت آخه از بس دختر خوب و منظم و درسخون و خیلی خوش استعداد و کمی شیطون بودی هیچ وقت فراموشت نمیکردم(آیکون خجالت و اینا)...همچنین قیافه الانت دقیقا عین بچگی هات هست ،اصلا عوض نشدی و فقط قد کشیدی و بزرگ شدی...گفت :خونه تون نزدیک مدرسه بود درسته؟ گفتم آره..گفت:همسایه دیوار به دیوار مدیر مدرسه بودین درسته ؟گفتم آره.....من هاج و واج مونده بودم که این معلم چقدر خوب دانش آموزاشو یادش مونده.....آره ایشون معلم آمادگی من بودن... خانم طوفان....از دیدنشون ذوق زده شده بودم. اصلا تصورش را نمیکردم اینجا اینجوری و به این خوبی منو یادشون باشه:)

فکرکنم اگه یکی دوساعت دیگه کار میکردم همه گم شده های چندین و چندسالم را پیدا میکردم:)

دیروز روز خوبی بود



[ چهارشنبه 91/8/17 ] [ 3:24 عصر ] [ بلای آسمونی ]

من اسیر آشفتگی ها شده ام

از ظهور تمام تاریکی ها که وجودم را پر کرده می ترسم

از من های بیهوده که اینگونه مرا آشفته و سرگردان کرده خسته ام

زمزمه های صراط المستقیم را می شنوم اما باز هم به سوی تاریکی ها رهسپارم

روح سرکشی دارم که به دنبال آرامش میگردد اما یافت نمیکند

دلم خوش است به نمازهای دست و پا شکسته ای که از سر تکلیف میخوانم نه از روی عشق

من خدایی که در درونم به تماشایم ایستاده را فراموش کرده ام

روحم از این همه آوارگی به تنگ آمده

از این همه پرسه زدن در توهم خوشبختی خسته شدم

میخواهم تمام تاریخ تباهیم را از نو قلم بزنم

میخواهم به میهمانی نور بروم

خدایا میخواهم از تو و عشق تو معجونی بسازم برای تمام بی قراری ها و پریشانی هایم

ایمان دارم تو میتوانی یاری ام کنی تا از این زمین و وسوسه های خاک و خاکیان دور شوم.

.

.

.

درد گنگ

دل آشفته نوشت: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ 


[ چهارشنبه 91/8/10 ] [ 10:33 صبح ] [ بلای آسمونی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 84126