سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادمه راهنمایی بودم ،چندمش را یادم نیس...مشاور مدرسه مون اومد سر صف و به بچه ها گفت این صندوق کنار برد اونجا را میبینین صندوق مشاوره هس..میتونین مشکلاتتون را بااسم مستعار بنویسین برای اینکه شناخته نشین و بندازین توش...من نامه هارا جواب میدم و به همون اسم مستعار میذارم تو جعبه کنار برد ،خودتون بیاین و نامه هاتونو باجواباش بردارین....اون موقع ها یادمه فکرکنم سریال سرنخ یا شلیک نهایی نشون میداد یاهرچی بود پلیسی بود که ماهم جو پلیسی گرفته بودمون(بچه ها هرچه میبینند تکرار میکنند:دی)..خلاصه اینکه به فکر سرکارگذاشتن مشاورمون افتادیم...یه نامه نوشتیم به اسم رز سرخ و به این مضمون:سلام خانم ..من از یه خانواده ای هستم که وضعیت مالی بابام خراب شده و مدتیه ورشکسته شده..خواهرم تا یه ماه دیگه میخواد بره سر خونه زندگیش حتی پول جهزیه ش را نداره تا جور کنه و طلبکارا هم که ول کن بابام نیستن...میتونین سر صف اعلام کنین یه خیر پیدا بشه و مبلغی بهمون کمک کنه؟..البته اصلا نمیخوام شناخته بشم..چون آبرو دارم.....چندروز بعد سر صف این نامه را معاون پایمون بلند بلند خوند و گفت اگه کسی واقعا این مشکل را داره بیاد خودشو معرفی کنه تا مطمئن شیم واقعا مستحقه حتما کمکش میکنیم...ما همگی اون موقع سر صف از خنده داشتیم منفجر میشدیم اما خوب سعی کردیم خودمونو کنترل کنیم تا تابلو نشیم وگرنه تیکه بزرگه گوشمون بود:)...صف تموم شد و رفتیم کلاس..دوباره باهم نقشه کشیدیم که چیکار کنیم..نامه نوشتیم مجددا که خانم اگه میخواین کمک کنین دیگه نخواین بدونین کی هستیم چون اجرتون کم میشه(بچه بودیم دیگه اینجوری فکرمیکردیم:) )من نمیتونم خودمو معرفی کنم اگه کمکم میکنین، پول را بذارین فلان جا، من یکی را میفرستم بیاد برداره بده به من..اگه اونو در حال برداشتن پول دیدین بازخواستش نکنین و تعقیبشم نکنین..چون اون از هیچی مطلع نیس و به هیچ عنوان لو نمیده منو و سرساعت مشخصی که بهش گفتم میاد پاکت را تحویل میده و از محتویات داخل پاکت هم بی اطلاع هست( جو پلیسی گرفته بودیم دیگه)..اگه هم نمیخواین کمکم کنین که هیچی..پس اصرار نکنین که خودمو معرفی کنم چون آبرو دارم...هیچی دیگه چند روزی گذشت و هیچ خبری نشد که نشد..آخر اومدن سر صف گفتن ما نمیتونیم ندیده نشناخته به کسی اینجوری کمک کنیم..ماهم برای اینکه بیشتر از این تابلو نشیم و لو نریم که سرکاریه بیخیال موضوع شدیم..اونا هم دیگه پیگیر نشدن...خوب شد پولا را ندادن وگرنه سرش دعوا میشد و عین فیلمای پلیسی که بین سارقین سر سهمشون دعوا بالا میگیره و کشت و کشار میشه دعوا میشد و ممکن بود کشته بدیم:)..(اینم از جهالتگری های ما و جو پلیسی گرفتنمون تو اون دوران)... اون موقعها فیلما رومون خیلی تاثیر میذاشت ..حتی چندبار تو یکی از کلاسا احضار روح میکردیم که یکی از بچه ها تا سرحد مرگ ترسونده بودیم...اینا را گاهی وقتا یادم میاد عذاب وجدان میگیرم جدا...مامان باباهامون دلشون خوش بود این همه هزینه دارن میکنن حتما یه نخبه تحویل جامعه میدن..نمیدونستن همچین درس عبرتایی دارن تحویل جامعه میدن که..اینا جای درس خوندنمون بود..ولی اشتباه نشه ها درسمونم خوب بود اما میتونس بهتر باشه


شیطنت دوران مدرسه
 


[ جمعه 91/9/17 ] [ 10:0 صبح ] [ بلای آسمونی ]

دیروز روز خوبی بود برام:)

اول اینکه اولین حقوق کاریم را دریافت کردم...کمی تا قسمتی خرج کردن این پول لذت بخش تر از پول های دیگه هست:)

دوم اینکه در بین تماس های ارباب رجوع یکی تماس گرفت که پس از پرسیدن نام و نام خانوادگی اون فرد فهمیدم ایشون خواهر دوستی هست که مدت ها ازش بی خبر بودم و از این طریق که کاملا تصادفی بود همدیگه را پیدا کردیم

سومیش خیلی لذت بخش تر بود....و سومین اتفاق دیروز بود که خیلی خوشایند بود....سرگرم کار بودم که خانمی مراجعه کرد قیافه ایشون برام خیلی آشنا بود....یه ده دقیقه ای هم کارشون را راه مینداختم هم تو فکر بودم که من این خانم را کجا دیدم که یه دفعه با دیدن اسمشون روی مهری که پای برگه زده بودن یادم اومد...همون لحظه هم همکارم منو به فامیلیم صدا کرد و این خانم ناگهان گفت خانم فلانی؟گفتم بله..گفت محبوبه خانم .. گفتم بله...منم همون آن گفتم شما منو شناختین؟چه حافظه ای .. چه جوری بعد از این همه سال حتی اسم کوچیک منم یادتون مونده؟...گفت آخه از بس دختر خوب و منظم و درسخون و خیلی خوش استعداد و کمی شیطون بودی هیچ وقت فراموشت نمیکردم(آیکون خجالت و اینا)...همچنین قیافه الانت دقیقا عین بچگی هات هست ،اصلا عوض نشدی و فقط قد کشیدی و بزرگ شدی...گفت :خونه تون نزدیک مدرسه بود درسته؟ گفتم آره..گفت:همسایه دیوار به دیوار مدیر مدرسه بودین درسته ؟گفتم آره.....من هاج و واج مونده بودم که این معلم چقدر خوب دانش آموزاشو یادش مونده.....آره ایشون معلم آمادگی من بودن... خانم طوفان....از دیدنشون ذوق زده شده بودم. اصلا تصورش را نمیکردم اینجا اینجوری و به این خوبی منو یادشون باشه:)

فکرکنم اگه یکی دوساعت دیگه کار میکردم همه گم شده های چندین و چندسالم را پیدا میکردم:)

دیروز روز خوبی بود



[ چهارشنبه 91/8/17 ] [ 3:24 عصر ] [ بلای آسمونی ]

من اسیر آشفتگی ها شده ام

از ظهور تمام تاریکی ها که وجودم را پر کرده می ترسم

از من های بیهوده که اینگونه مرا آشفته و سرگردان کرده خسته ام

زمزمه های صراط المستقیم را می شنوم اما باز هم به سوی تاریکی ها رهسپارم

روح سرکشی دارم که به دنبال آرامش میگردد اما یافت نمیکند

دلم خوش است به نمازهای دست و پا شکسته ای که از سر تکلیف میخوانم نه از روی عشق

من خدایی که در درونم به تماشایم ایستاده را فراموش کرده ام

روحم از این همه آوارگی به تنگ آمده

از این همه پرسه زدن در توهم خوشبختی خسته شدم

میخواهم تمام تاریخ تباهیم را از نو قلم بزنم

میخواهم به میهمانی نور بروم

خدایا میخواهم از تو و عشق تو معجونی بسازم برای تمام بی قراری ها و پریشانی هایم

ایمان دارم تو میتوانی یاری ام کنی تا از این زمین و وسوسه های خاک و خاکیان دور شوم.

.

.

.

درد گنگ

دل آشفته نوشت: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ 


[ چهارشنبه 91/8/10 ] [ 10:33 صبح ] [ بلای آسمونی ]

 

دقیقا زمانی که میخوای از همه چی دل بکنی و آزاد شی،دلتنگی چنان بهت هجوم میاره که خودشو با بغض و اشک نشون میده

ببین دلم عمق احساست خیلی زیاد شده

عقل از پسش برنمیاد و داره شکست میخوره

ببین چه جوری بین دوراهیا داری کم میاری

پس بشین برای دلت فلسفه بباف که این راهش نیست

اگه اینجوری بخوای پیش بری همه چی را میبازی

خدا این دل احساساتی را سر به راهش کن

داره راهشو کج میره .. شعور نداره نمیفهمه

پس افسارشو میدم به دست خودت

روبه راهش کن،رو به راهی که تو آخرشی

 

**دل آسمون ریسمونش را اینجور بافت:باید برم،باید برم تااون چیزایی که باید بیاد،بیاد.

**بلای آسمونی نوشت:دلم برای همه چیز اینجا تنگ میشه....تاچندماه این وب خاک میخوره تا برگردم و غبار دلشو بشورم:)


با نورت پلی به خانه‌ی من بزن ...



[ جمعه 91/6/24 ] [ 1:17 عصر ] [ بلای آسمونی ]

خ س ت ه ا م

دیگه حسم از نوع نوشتن نیست

دیگه نوشتن هم آرومم نمیکنه

دلم پرواز میخواد تا خودِ خدا

دیگه برای دلم

امن یجیب نخون

الا بذکرالله نخون

فاتحه بخون، فاتحه

چون مرده،خیلی وقته مرده

دلم منتظر یه شوکه

یه شوک از جنس خودِ خدا

تا دوباره زنده شه

خدا میبینی که چه حالیم

پس چرا آرومم نمیکنی

*من نوشت:دعا کن با پیله های زندگی پروانه شم نه کرم مرده

*من نوشت:قلم دست از سر دلم بردار،نمیخواد حرف بزنه

اسم وبم از کلاغ پر به آسمون ریسمونای دل عوض شد...چون دلم دیگه برای رسیدن به آرامش جرات پرواز کردن و پردادن به دلبستگیاشو نداره و چون از این به بعد  بازنده همیشگی این بازی کلاغ پر میشه ،واسه همین برای بهانه های دلش ،اینجا آسمون ریسمون میبافه و سرشو گرم میکنه



[ سه شنبه 91/6/7 ] [ 11:10 صبح ] [ بلای آسمونی ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 84552