آسمون ریسمون | ||
و این روز ها را سخت میگذرد... انگار اصلا نمیگذرد... نوشتم پاک کردم...نوشتم پاک کردم...انگار همیشه باید حرف ها در دل بماند و لبخند بر لب داشته باشی تا نکند کسی را نگران حال درون خودت بکنی...تا نکند سوالی بپرسند که ندانی چه جوابی بدهی تا نکند بغضت بترکد و دلت همه چیز را لو بدهد....دیگر نمیشود....نمیشود...
پ ن:حوصله نوشتن نبود...فقط محض آپ کردن بود! پ ن:دلم خیلی خیلی تنگ مامان باباس،هنوز خیلی مونده تا برگشتشون!پس کی تموم میشه این روزا؟:(... [ چهارشنبه 93/7/9 ] [ 7:58 عصر ] [ بلای آسمونی ]
از اونجایی که دوستان از خاطرات بچگیمون خوششون اومده بود و خواستن این خاطرات را بنویسم،به احترامشون وقتی کوچیک بودیمِ 2 رفت روی آنتن وبلاگم:)
دیگه فعلا حضور ذهن ندارم...فعلا همین خاطرات بسه..بقیش به دلیل بد آموزی برا خوانندگان محترم از گفتنش معذوریم...آخه اینجا بچه 7 و 8 ساله کم رد نمیشه:) [ شنبه 92/11/26 ] [ 12:59 عصر ] [ بلای آسمونی ]
و من در یک خانواده شلوغ و پلوغ به دنیا اومدم..خونواده ای که باباش عشق بچه بود، نه یکی نه دوتا،12 تا میخواست:) پ.ن:از تمام دوستای عزیز که تولدم را به طرق مختلف ارتباطی تبریک گفتن خیلی خیلی سپاسگزارم...و خوشحالم به داشتن همچین دوستانی.
پ.ن:برای کنکورم دعا کنید! [ چهارشنبه 92/11/16 ] [ 12:39 عصر ] [ بلای آسمونی ]
سلام این اولین شعر آیینی من هست امیدوارم در این زمینه بتونم پیشرفت کنم:)
مرغ شعرم سوی کویت پر کشید در خیالش پیکری بی سـر کشــید خیمه های سوخته در کـــــــربلا با هـــزاران لالــه ی پر پــر کشـــــید غنچــه خندان پرپر گشــــــته را لاله گــون و تشنه ی خنــجر کشـــید روی دستان پــــدر در آسمـــــان جام شیـــرین شـــهادت سر کشـــید درد و داغ قافـــلــه ســــــالار را در طریق عشـــق ناباور کشــــید این غزل در انتها بغضش شکست حسرت دیدار و چشمی تر کشــید.
[ پنج شنبه 92/9/7 ] [ 9:30 عصر ] [ بلای آسمونی ]
دکتر روحانی و ظریف در خودرو خود نشسته بودند و در خیابان های پر ترافیک نیویورک به سمت فرودگاه در حال حرکت بودند که:
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:15 عصر ] [ بلای آسمونی ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |