سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سلام بعد از مدتها هوس کردم  دوباره در وبلاگم بنویسم.

این روزها کمی وقت بیشتری را برای خودم، خودِ خودم کنار گذاشته ام، فارغ از هیاهوی بچه و همسرداری

همینک که این را مینویسم وروجک در خواب ناز به سر میبرد و همسر محترم سرکار هستند و وظایف خانه داری هم فعلا به اتمام رسیده تا حضور مجدد همسر و بیداری فرزند.

این روزها فکر میکنم خیلی دچار روزمرگی شدم و حوصله آدم ها را کمتر دارم.انگار یکهو دشارژ شدم و لو باتری میزنم.

به عقب که برمیگردم میبینم چه زود یک هو از عالم دخترانه و سرگرمیهایش افتادم در عالم مادرانه و همسرانه و دردسرهایش.

انقدر همه چیز در ذهنم مثل کلاف های رنگی رنگی شده که نمیدانم کدام سر کلاف را بگیرم و تا آخرش بروم  بلکه لذتی گمشده را پیدا کنم.

دلم یک هیجان یکهویی میخواهد.

از نوشته هایم معلوم میشود که ذهنم خسته تر از آن است که بخواهد حرف بزند و بکوبد سر کیبورد تا بلکه از خستگیش کاسته شود.

بله از اتاق فرمان اشاره میکنن وقت تمامه و گل پسر بیدار شده و نوشته های ذهن خسته ام همینجا باید به پایان برسد:)

.........................

..........................

.........................


 


[ دوشنبه 96/4/12 ] [ 2:19 عصر ] [ بلای آسمونی ]

و این روزها حس تازه ای را تجربه میکنم...

حسی که با تمام وجود دوستش دارم...

حسی که خدا آن را به من هدیه داده و من با تمام وجود نگهدارش هستم...

حس خوبی که تمام وجودم را پر کرده است...

حسی که برای دیدن و به آغوش کشیدنش لحظه شماری میکنم...

آری حس زیبا و وصف ناپذیر مادری:)

 

3

 

پ ن:به سختی تونستم این پست را با گوشی بنویسم.مهندس حالا دیگه یه فکری به حال رفاه کاربرات بکن خواهشا:/


[ یکشنبه 95/1/22 ] [ 5:29 عصر ] [ بلای آسمونی ]

 

بعد از مدت ها اومدم بنویسم.

از روزهای خوبی که تک تک لحظه هاشو دوست دارم.

از روزهایی که هر لحظه اش تجربیات جدیده.

از روزهایی که یه دفعه به خودت که میای میبینی چقد بزرگ شدی!

از روزهایی که دائما با خودت عهدهای جدید میبیندی!

روزهایی که دیگه فقط مال تو نیست و با یک هم نفس دیگه تقسیمش کردی!

نمیدونم چه حکمتیه که قبل از اینکه بخوام بنویسم صدها جمله توی ذهنم رژه میرن و دائما میخوان یه جایی ثبت بشن اما همین که شروع به ثبتشون میکنم فرار میکنن و از ذهنم میپرم.

بگذریم.....

امسال هم مثل چندسال اخیر روز تولدم اتفافاقات خوبی افتاد و سالروز تولدم را برام خاطره انگیز کرد .البته امسال با چند سال قبل خیلی تفاوت داشت  که باعث شد دوست داشتنی تر و خاطره انگیز تر از سال های قبل بشه.

امسال تولدم روبروی گنبد طلای امام رضا بود و اولین و قشنگترین  کادوی تولدم را از دست همسر عزیزم گرفتم.

امسال با کاروان دانشجویی دانشگاه رفتیم که همگی سال اول زندگی مشترکشون بود.کاروانی پر از عروس داماد تازه:).همه چیز خیلی خوب و به یادموندنی بود.


پی نوشت1:ایشالا قسمت همتون بشه:)

پی نوشت2:یه عالمه از حرم عکس گرفتیم اما همش روی گوشی همسر محترمه که اگه یه روز وقت شد میذارم.بعدا نوشت:اینم عکسا:)

حرم

 

حرم

 

 

 


پی نوشت 3:تشکر ویژه از همه دوستانی که تولدمو تبریک گفتند:)

پی نوشت 4:سکرته:)


 


[ سه شنبه 94/11/20 ] [ 11:6 صبح ] [ بلای آسمونی ]

نمیدونم چرا هیچوقت مث یه وبلاگ نویسِ وقت دارِ خیلی خوب وقت نمیکنم یه آپ درست درمون بکنم این وبلاگ زبان بسته را:/

بگذریم!.

.

.

.

دیدین بعضی وقتا وقتی همه چیز خوبه و آرومه تو چقد خوشبختی و اینا همش یه استرسی داری که نکنه این آرامشِ قبل از طوفانه؟یه چیزی تو دلت میگه این روزا خیلی سریع میگذره و یه اتفاقی میفته!
بد دل یا بد بین نیستم اما از بس گاهی سخت گذشته خوشی ها را باور نمیکنم:/

خدایا شکرت بخاطر همه چیز....


[ چهارشنبه 94/2/30 ] [ 12:57 عصر ] [ بلای آسمونی ]

سلام وبلاگ جان:)
بالاخره اومدم سراغت و میخوام آپت کنم!چه حسی داری؟خوشحالی؟:).

.

.

و روزهای پایانی سال 93 را سپری میکنیم...سالی که شد برام از بهترین سالهای عمرم...

اتفاقات خیلی خیلی خوبی برام افتاد که دوست دارم بزرگترین هاش را اینجا ثبت کنم:)

با باردارشدن خواهرم (که البته دختر بود و پا قدمش خیلی خوب بود) برکت و شادی به زندگیمون اومد ...

اول اینکه تعمیرات اساسی خونه را بالاخره تموم کردیم و برگشتیم به خونه قبلیمون...و تونستیم پدر و مادر را که عازم سفر مکه شده بودند موقع برگشتن کلی خوشحال کنیم..خداراشکر این یک ماه دلتنگی گذشت و به سلامت رفتند و برگشتند...

دومیش داماد شدن داداش گلم که بالاخره بله را گفت و رفتیم براش خاستگاری و یه عروس نازِ سید نصیبمون شد:)

سومیش:قبولی من در کنکور ارشد در رشته دوست داشتنی روانشناسی

چهارمیش:به دنیا اومدن اولین نوه خانواده که هرچند خیلی زود به دنیا اومد اما خداراشکر سالم به دنیا اومد...

پنجمیش:شروع زندگی مشترک خودم در کنار کسی که عاشقانه دوستش دارم....و البته از ساداته...یعنی امسال دو تا سادات به اعضای خانوادمون اضافه شد:)

خدایا شکرت به خاطر همه اتفاقات خوبی که برای من و خانوادم رقم زدی:)

 

پ ن:انشالله هفته دیگه عازم مشهدم..بعد از دوسال دوباره امام رضا طلبیدم:)خوبی بدی دیدن حلال کنین!
پ ن:عیدتون پیشاپیش مبارک:) امیدوارم سال جدید براتون بشه از بهترین سال های عمرتون:)


[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 12:10 عصر ] [ بلای آسمونی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 84130