سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

اکنون این من هستم که خودم برایت مینویسم..فقط برای تو که می دانی این سطرها برایت نوشته شده است.می دانم که همیشه به من مشوکی و البته نگران از روزی که مرا نبینی و یا حتی این که همین مطلب واقعا برای چه کسی است؟ اما این دلواپسی خواستنی ، برایم شیرین است.مثل همان بازی های دوران کودکی و یا دل مشغولی های دوران نوجوانی...

ای کاش هیچ وقت بچگی مان تمام نمیشد..خاله بازی هایمان، ماشین بازی هایمان و یا شاید هم کمی شیطنت های کودکانه مان!

راستش خیلی دلم برای خودم برای خودت و خود خودمان تنگ شده است.ای کاش معنای ای کاش را زودتر می فهمیدم.

اینک در هزار توی زندگی ماشینی و دلواپسیِ خراب نشدن خط اتوی لباس ها، لبخندهای مصنوعی و تلاش برای حفظ صندلی ریاست!خیلی چیزها رنگ بی رنگی گرفته است.نه آسمان آبی، نه کوچه جای بازی و نه حتی کارتون ها مزه قدرت نمایی پسر شجاع را دارند.می دانم حالا روزگار عوض شده و خیلی چیزها به خیلی ها رسیده که باور کردنش خیلی سخت است.

راستش امشب وقتی در آیینه دیدمت باور نکردم اینقدر با سرعت شکوفه های سپید بین موهایت پیدا شده باشد. می دانم که بدجوری به مردمک چشم هایت زل زدم.طوری که دوباره نزدیک بود یک عشق جدید و دل مشغولی تازه متولد شود اما دیگر بس است ، آخر در این دنیای به این بزرگی چه کسی باور می کند که تو این مطالب را برای خودت نوشتی و قربان صدقه خودت می روی؟

دنیای خودم

پی نوشت1 : خواننده آزاری نکرده بودیم که به حمدالله در این پست تجربه اش کردیم:)الهی العفو
پی نوشت 2 : اصلا هم خودشیفتگی نبود.حرف تو دهن پست من نذارین لطفا!

پی نوشت 3 :دلم برای خودم تنگ شده بود..تازگیا باهاش آشنا شدم دیدم خوب داره از پسِ زندگی برمیاد..خواستم بهش تشویقی بدم و بگم آفرین:)خودم جان دوستت دارم.

پی نوشت 4 :نگو بهم اللهم اشف مرضانا که یهو دیدی بلند گفتم آمیــــــــــن!

 


[ سه شنبه 92/3/7 ] [ 7:19 عصر ] [ بلای آسمونی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 86752