سلام بعد از مدتها هوس کردم  دوباره در وبلاگم بنویسم.

این روزها کمی وقت بیشتری را برای خودم، خودِ خودم کنار گذاشته ام، فارغ از هیاهوی بچه و همسرداری

همینک که این را مینویسم وروجک در خواب ناز به سر میبرد و همسر محترم سرکار هستند و وظایف خانه داری هم فعلا به اتمام رسیده تا حضور مجدد همسر و بیداری فرزند.

این روزها فکر میکنم خیلی دچار روزمرگی شدم و حوصله آدم ها را کمتر دارم.انگار یکهو دشارژ شدم و لو باتری میزنم.

به عقب که برمیگردم میبینم چه زود یک هو از عالم دخترانه و سرگرمیهایش افتادم در عالم مادرانه و همسرانه و دردسرهایش.

انقدر همه چیز در ذهنم مثل کلاف های رنگی رنگی شده که نمیدانم کدام سر کلاف را بگیرم و تا آخرش بروم  بلکه لذتی گمشده را پیدا کنم.

دلم یک هیجان یکهویی میخواهد.

از نوشته هایم معلوم میشود که ذهنم خسته تر از آن است که بخواهد حرف بزند و بکوبد سر کیبورد تا بلکه از خستگیش کاسته شود.

بله از اتاق فرمان اشاره میکنن وقت تمامه و گل پسر بیدار شده و نوشته های ذهن خسته ام همینجا باید به پایان برسد:)

.........................

..........................

.........................


 


[ دوشنبه 96/4/12 ] [ 2:19 عصر ] [ بلای آسمونی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 87715